جمعیتی که شاید بیش از سه هزار نفر بودند، منتظر شروع نمایش نهنگ قاتل بودند. همه ی چشم ها به این موجودات بزرگ و مربیان آنها دوخته شده بود؛ ولی هیچ کس به مردی که وسط جایگاه، با چهره ای آکنده از احساسات نشسته بود، توجه نمی کرد. هر دفعه که جمعیت، حیوانات را برای شاهکارهایشان تشویق می کردند، درخششی همراه با هیجان و لذت در چشمان این مرد نمایان می شد. لحظه ای دیگر چهرهاش در هم می رفت و چشم هایش به دوردستها خیره می شد. وس کینگزلی برای حضور در کنفرانس تجاری به اورلاندو آمده بود
وقتی مردم رفتند و آنجا آرام شد، دریچهی زیر آب باز شد و موجود سیاه غول پیکر در استخر حرکت کرد. مربی کنار استخر قدم میزد. نهنگ قاتل بزرگه فورا به سمت او شنا کرد. مربی در حالی که سر نهنگ را نوازش میکرد گفت: دوست من خیلی خوب بود. از زمان بازی ات لذت ببر.» همین طور که مربی کنار لبهی استخر قدم میزد، نهنگ هم با او حرکت می کرد. به نظر می رسید که سعی می کند تا جای ممکن به مربی نزدیک شود.