رفتیم به برج، دیدیم در این جا نمی شود ناهار خورد. برگشتیم آمدیم به عمارت دم در و ناهار را در آنجا خوردیم. اعتمادالسلطنه هم بود، روزنامه خواند. حالا بحبوحه گل طاوسی باغ شاه است و خیلی هم دارد و خیلی هم باصفا است. بعد از ناهار، امین خلوت کاغذ زیادی از امین السلطان آورده بود، نشستیم و خواندیم. در این بین امین السلطان هم رسید و کاغذها را تمام کردیم. باد هم کم کم شدتی پیدا کرد. مه و ابر روی کوه های کند و سولقان را گرفته بود و این باد، از آن مه بود و اوقات ما را این باد تلخ کرد. ناظم الدوله هم که به اسلامبول می رود، دستورالعمل خودش را نوشته بود آورد. رفتیم توی خیابان ما روی نیمکت نشسته بودیم، امین السلطان و ناظم الدوله هم روی زمین نشسته بودند و دستورالعمل می خواندند، تا تمام شد.