مرغابی گفت: «از کجا میدونی اونا چی لازم دارن؟»
منشی گفت: «چشم ها جانم.. من از چشم اونا به دنیا نگاه می کنم.»
مرغابی توی چشم های منشی هتل نگاه کرد و گفت: «ولی من تا حالا همه چیز رو از چشم خودم دیده بودم!»
مقالات مرتبط با کتاب راز هتل مرغابی
راهکارهایی برای علاقه مند کردن کودکان به کتاب خواندن