مخالفت من با این معاوضه به معنی مخالفت با خرید یک اثر مهم ایرانی نبود. این شاهنامه که حالا در تملک موزه است حتما یک اثر تاریخی فرهنگیه و واسه ایران ارزش غیر قابل بحثی داره. اگرچه نمایش اون، وسط یک مجموعه آثار قرن بیستم نامناسب و ناهماهنگ و متناقضه. مخالفت من با نفس معاوضه و شرایطش بود، یعنی اون حال و هوای سری و منطق زیانبار معامله.
وقتی [شاه] به مجسمه ای از یک هنرمند ژاپنی که یک حوضچه فلزی مملو از نفت بود رسید، از من پرسید که این چیست. به او گفتم این نفت است. باور نکرد چون سطح صیقلی آن به آینه ای سیاه می ماند، خواست آن را با دست لمس کند و دستش نفتی شد. الان که به گذشته می نگرم فکر می کنم آلوده شدن دست شاه به نفت سیاه مانند یک استعاره سیاسی تاریخی بود.
در سفری که به نیویورک داشتم، قرار شد یک روز صبح بیاد هتل ریجنسی در پارک اونیوی نیویورک، جایی که من اقامت داشتم، با من صبحونه بخوره. با رفیقش اومد که حالا اسمش یادم نیست و یارو توضیح داد که اندی داره یک دوره سکوت رو طی می کنه و حرف نمی زنه، خب من خیلی تعجب کردم؛ ولی بالاخره وارهول با پانتومیم و حرکات سر و کله و دست و با کمک ضبط صوتی که مکالمه من رو با رفیق اش که به جای اون حرف می زد ضبط می کرد، مشارکت سکوت آمیزی داشت و به این ترتیب ما یک صحنه تئاتر پوچی را با ایشون اجرا کردیم.