1. خانه
  2. /
  3. کتاب او هیچ وقت نمی دانست ساعت چند است

کتاب او هیچ وقت نمی دانست ساعت چند است

3.6 از 1 رأی

کتاب او هیچ وقت نمی دانست ساعت چند است

He Never Knew The Time
انتشارات: مرکز
ناموجود
9900
معرفی کتاب او هیچ وقت نمی دانست ساعت چند است
شاید برای خیلی از بچه‌ها پیش بیاید که موقع بازی، زمان و ساعت از دست‌شان در برود، شاید هر چقدر هم سعی کنند حواس‌شان را جمع کنند، باز هم نشود و غرق بازی شوند. گوفی هم یکی از همین بچه‌هاست که یک روز وقتی غرق بازی است، صدای ریننننننگ رینننننننگ بلندی، حواسش را پرت می‌کند. او و هم‌بازی‌هایش بازی را قطع می‌کنند تا ببینند چه خبر شده است. آن‌ها می‌فهمند این صدای یک ساعت شماطه‌دار است که از توی کیف گوفی دارد، زنگ می‌زند! بچه‌ها می‌خندند و به گوفی می‌گویند: «هی گوفی نکند این ساعت را مادرت توی کیفت گذاشته تا یادت بیندازد که برگردی خانه!» گوفی در حالی که از خجالت سرخ شده است می‌گوید: «نه! این‌طور نیست.»
«او هیچ‌وقت نمی‌دانست ساعت چند است» کتابی است با شانزده داستان کوتاه و مناسب بچه‌های بین ۷ تا ۱۲ سال. «خوک خال خال سبز»، «در ایستگاه اتوبوس»، «پسری که لگد می‌زد»، «کار من نبود» و... برخی از داستان‌های این مجموعه هستند.
این مجموعه داستان را انید بلایتون، نویسنده انگلیسی، نوشته است. ویژگی داستان‌ها مصور بودن و کوتاهی آن‌هاست. بخصوص کوتاهی داستان‌ها، برای بچه‌هایی که فرصت و فراغت خواندن داستان‌های طولانی را ندارند، مناسب است. فضای داستان‌ها پر از شیطنت‌های کودکانه است، از پسر‌بچه‌ای به نام رولی گرفته که وسط بازی توپش درست می‌افتد توی باغ آقای شاوتر، آن هم درست روی سر خود شاوتر، در لحظه‌ای که او در صندلی خود به خواب عمیقی فرو رفته است، تا ماجرای کلیک و اسنیپ، دو تا جن بدجنس که از دکه خانم اسلیپی شیرینی می‌دزدند و فکر می‌کنند هیچ کس آن‌ها را ندیده اما ....
انید بلایتون، به بازنویسی قصه‌های فولکلور و نوشتن داستان برای بچه‌ها معروف است. داستان‌های خانم بلایتون پر از بچه‌های ماجراجوست. «مدرسه مالوروی»‌ و «شیطون‌ترین دختر مدرسه»‌ از معروف‌ترین کارهای اوست. بلایتون یکی از پرفروش‌ترین نویسندگان ادبیات کودک در دنیاست که آثارش به زبان‌های مختلف بارها ترجمه شده است.
خوک خال خال سبز، یکی از داستان‌هایی است که در مجموعۀ «او هیچ وقت نمی‌دانست ساعت چند است» آمده است. این داستان دربارۀ خوک صورتی رنگی است که به چشم همه زشت و بدشکل و بدقیافه است. بدنش چاق است و خال خال‌های سبز دارد. این خوک صورتی با خال خال‌‌های سبز، قلک خانم لاودی پیر است. لوسی، دختر بچه‌ای است که هر وقت همراه مادرش به خانۀ خانم لاودی می‌رود، همه‌‌اش به این فکر می‌کند که کاش خانم لاودی این خوک زشت مسخره صورتی را نداشت. تا اینکه....
تمام داستان‌های کتاب «او هیچ وقت نمی‌دانست ساعت چند است»، با وجود کوتاهی و روایت‌هایی از ماجراجویی‌ها و شیطنت‌های دنیای بچه‌ها، پر از نکات جالب و قابل تامل هستند. از نکات خوب دیگر کتاب، تصویری بودن داستان‌هاست و همین برای بچه‌ها جذابیت بیشتری به همراه دارد. بخصوص بچه‌هایی که تازه می‌خواهند با کتاب و کتاب‌خوانی مانوس شوند.
درباره انید بلایتون
درباره انید بلایتون

انید ماری بلایتون (به انگلیسی: Enid Mary Blyton) (زادهٔ ۱۱ اوت ۱۸۹۷ در دولویچ شرقی، لندن – درگذشتهٔ ۲۸ نوامبر ۱۹۶۸ در همپستید، لندن) از نویسندگان محبوب ادبیات کودک و نوجوان اهل انگلستان است که شماری از داستان‌هایش را با نام مری پولاک (به انگلیسی: Mary Pollock) نوشته‌است. نخستین اثر او مجموعه شعری بود که در سال ۱۹۲۲ منتشر شد و بعد از انتشار این کتاب بود که او کار نوشتن را جدی گرفت.

کارهای بعدی بلایتون بازنویسی قصه‌های فلکلور و بعدها داستان‌نویسی بود و پس از گذشت سال‌ها به یکی از پرکارترین داستان‌نویسان انگلیس بدل شد؛ به‌طوری‌که گفته می‌شود در سال‌های ابتدایی دههٔ ۱۹۵۰، هر ساله به‌طور متوسط ۵۰ عنوان از کتاب‌هایش منتشر می‌شد. داستان‌های بلایتون به حدود ۹۰ زبان ترجمه شده و کودکان و نوجوانان جهان بیش از ۶۰۰ میلیون نسخه از آثارش را خوانده‌اند. یکی از ویژگی‌های آثار انید بلایتون این است که قهرمانان کودک و نوجوان داستان‌هایش با کمترین کمک از سوی بزرگسالان به ماجراجویی می‌پردازند و افرادی شایسته و متکی به خود به‌شمار می‌روند. تخیل یکی دیگر از ویژگی‌های داستان‌های بلایتون است.
دسته بندی های کتاب او هیچ وقت نمی دانست ساعت چند است
قسمت هایی از کتاب او هیچ وقت نمی دانست ساعت چند است

«تمام ماجرا از یک روز صبح شروع شد. یعنی وقتی رولی، نوه ی کوچولوی خانم کلیک، توپش از روی دیوار افتاد توی باغ آقای شاوتر. البته اگر آقای شاوتر توی باغ روی صندلی تاشوی خود، درست همان جایی که توپ افتاد، به خواب سنگینی فرونرفته بود و خواب های شیرین نمی دید، مسئله ای نبود. ولی توپ درست روی کله ی آقای شاوتر فرود آمد. بووم! او توی خواب فکر کرد بمب روی او افتاده و ترسان و لرزان از خواب پرید. ولی وقتی فهمید که فقط یک توپ به کله اش خورده است، با خشم و عصبانیت از جایش بلند شد. کله ی رولی را دید که از پشت دیوار بالا آمده بود. از عصبانیت فریاد کشید. رولی حسابی ترسید، سرش را دزدید و برگشت به باغ مادربزرگش.»

مقالات مرتبط با کتاب او هیچ وقت نمی دانست ساعت چند است
راهکارهایی برای علاقه مند کردن کودکان به کتاب خواندن
راهکارهایی برای علاقه مند کردن کودکان به کتاب خواندن
ادامه مقاله
اولین نفری باشید که نظر خود را درباره "کتاب او هیچ وقت نمی دانست ساعت چند است" ثبت می‌کند