کتاب دور دنیای فلسفه در هشت روز

Introducing Eastern Philosophy
کد کتاب : 35664
مترجم :
شابک : 978-6226913058
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 236
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2000
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 6
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب دور دنیای فلسفه در هشت روز اثر مجموعه ی نویسندگان

فلسفه شرقی کهن ترین شکل فکری است که برای انسان شناخته شده است. این روزها مردم بیشتر و بیشتر به سمت رویکرد یکپارچه ی اندیشه ی شرقی روی می آورند ، اما اغلب به روشی مبهم و تعمیم یافته. کتاب دور دنیای فلسفه در هشت روز که ترجمه ای از دو کتاب است توانسته است فسلفه ی شرق را نیز به خوبی فسلفه ی غرب پوشش دهد. این کتاب بر هند و چین ، دو ریشه ی قدیمی و تأثیرگذار اندیشه ی شرقی تمرکز کرده است. این کتاب، علاوه بر پوشش دادن فسلفه ی غرب، شاخه های پیچیده بودیسم هند ، سنت های کنفوسیوس و تائو در چین را به طور درخشان تبیین می کند و تفاوت های اساسی آنها را با تصورات غربی از حقیقت نشان می دهد. این کتاب همچنین دیدگاه شرقی در مورد واقعیت نهایی ، تأکید بر اخلاق ایثارگرانه و تلاش برای روشنگری را روشن می کند. کتاب دور دنیای فلسفه در هشت روز: سفری به چند هزارسال تاریخ اندیشه درغرب و شرق راهنمای ایده آل برای خوانندگان علاقه مند به فسلفه است که می خواهند به طور یکسان به مبانی تاریخی و فلسفی فرهنگ های شرقی و غربی آگاه شوند و آنها را دقیق و مقایسه ای فرا گیرند.
این کتاب از دو بخش تاریخ فلسفه ی غرب و تاریخ فسلفه ی شرق تشکیل شده است. تاریخ فسلفه ی غرب از مصریان آغاز شده و با دیدگاه های واقعیت گرا پایان می یابد. فلسفه ی شرق نیز پس از انجام مقایسه با فسلفه ی غرب و مطرح کردن پرسش ها از فلسفه ی هند آغاز شده و با فلسفه ی چین پایان می یابد.

کتاب دور دنیای فلسفه در هشت روز

دسته بندی های کتاب دور دنیای فلسفه در هشت روز
قسمت هایی از کتاب دور دنیای فلسفه در هشت روز (لذت متن)
در یکی از روزهای گرم تابستان، قدیس آگوستین در ساحل دریا تنها قدم میزد. آفتاب بر دریا و شنهای ساحل نور میپاشید. این سو و آن سو مرغان دریایی در آسمان پرواز می کردند یا روی موج ها به نرمی بال میگشودند. ابرهای نرم و سبک در آسمان آبی شناور بودند و زمزمه ی آب تنها صدایی بود که شنیده می شد. مرد تنها به موضوعی فکر می کرد که از آن سر درنمی آورد. تلاش می کرد به معنی پنهان رازهای الهی راه پیدا کند و از حقیقت وجود سردربیاورد، اما توضیح روشنی پیدا نمی کرد. قلبش پر از ناامیدی شد. در همین حال بود که ناگهان به پسرکی برخورد که چاله ای در شنها درست کرده بود. پسرک سطل کوچکی را کنار دریا پر کرد و دوان دوان آن را در چاله ریخت. بعد دوباره به لب دریا برگشت تا باز آب بردارد و در چاله بریزد. او سطل پشت سطل در آن چاله آب ریخت. آگوستین خردمند پرسید: «پسرم داری چه کار می کنی؟»