موجودی از تاریکی کانی،همدم همگانی را نزد خود میخواند و نیرویی غریب به او عطا میکند.حتی دوستش کال نیز نمیداند چه باید کرد . کانی پس از آنکه به دلیل رفتارهای غریبش از انجمن حمایت از مخلوقات اسطوره ای اخراج میشود،به معدنی متروک پناه میبرد.در آنجا با مینیاتوری یک چشم آشنا میشود و میان مخلوقات اسطوره ای ززخمی و علیل که انجمن و دنیا آنها را فراموش کرده اند-امنیتش را باز میابد.اما کانی در ژرفای معادن زیر زمینی نیز از گزند صداهای شیطانی که در ذهنش طنین می افکنند،در امان نیست.این صدا از آن کیست و از کجا می آید؟چرا کانی از قدرتی که این صدا به او میبخشد،این چنین در وحشت است؟
کتاب معادن مینوتار