هوشنگ مرادی کرمانی یک نفر نیست، دو نفر است. در مسیری که وجود دارد، این دو گاهی از همدیگر دور می شوند، گاهی به هم نزدیک می شوند. در واقع سختی روزگار و تنهایی ها با هم جمع می شوند، ولی در مواقعی تکثیر می شوند و دوتا می شوند: یکی شیفتۀ سینما و تئاتر و انشا و کتاب است، و آن دیگری دنیای خاص خودش را دارد و باید زندگی کند. به این جهت، درگیر کفش و کلاه و دفترچه مدرسه و زندگی است، مثل همه
فکر می کنم اولین نوشته ای که از من چاپ شد، در «اطلاعات هفتگی» بود. هنوز در کرمان بودم. داستانی نوشتم و به اطلاعات هفتگی فرستادم. در قسمت خوانندگان نوشتند که آقای فلانی، داستان شما رسید! یک مقدار از آن را هم چاپ کرده بودند. این کار خیلی خوشحالم کرد. آن قسمت از «قصه های مجید» که اسمش شهرت است، روایت همین مسئله است
جمال زاده را هیچ وقت از نزدیک ندیدم؛ ولی به طور اتفاقی با هم تماس پیدا کردیم که اتفاقا ماجرایش جالب است. یک روز از «موسسۀ جغرافیایی سحاب» که کتاب ها من در آنجا چاپ می شد، تلفن کردند که: از خارج نامه ای برایت آمده است. پرسیدم: از طرف کیست؟ گفتند محمدعلی جمال زاده. نامه را باز کردم خواندم. دیدم نامه ای است ستایش آمیز که نوشته بود: کارهایت را خوانده ام و «قصه های مجید» مرا به اصفهان و دوره 10 12 سالگی ام برد. نوشته بود: کتاب های زیادی برای من می آید؛ ولی من خواندن آنها را تعلیق به محال می کنم این کلمه را اولین بار بود که می شنیدم جمال زاده نوشته بود: ولی قصه های مجید برایم بسیار لذت بخش بود، چندین بار خواندم. تعریف های زیاد کرده بود