1. خانه
  2. /
  3. کتاب تمام شد

کتاب تمام شد

نویسنده: اشکان فرجاد
3.4 از 1 رأی

کتاب تمام شد

Tamam Shod
انتشارات: کلک آزادگان
ناموجود
25000
معرفی کتاب تمام شد
این کتاب حاوی مجموعه ای از بیست و سه داستان کوتاه به قلم داستان نویس، منتقد ادبی، مدرس و شاعر معاصر است که کمتر از سنت داستان نویسی ایرانی پیروی می کنند.
درباره اشکان فرجاد
درباره اشکان فرجاد
بیست و نهم آبان‌ماه سال ۱۳۵۷ در بیمارستان اقبال به دنیا آمدم تا شاید اقبالی داشته باشم. طالعم را هرگز نگرفته‌ام، اما از نطفه با اتفاق بودم تا زاده شدم.
خواندن را از یک چمدان قهوه‌ای‌رنگ شروع کردم. چمدانی که مادرم خریده بود تا به هنگام اسباب‌کشی‌های پی در پی، خورجینی باشد برای حمل کتاب‌هایم. من زادهٔ ماجرایم، در پی ماجرا، پابرهنه‌ای در دل ماجرای دیگران؛ با کوله‌باری پر از زخم، خنده، شادی، غم، تولد، مرگ، شکست، وصال، عشق، نفرت، رفاقت و دشمنی. من داستان‌نویسم، کسی که قصه‌ها را زندگی کرده است. علوم سیاسی را تا مقطع کارشناسی ارشد خواندم و هم‌اکنون دانشجوی دکتری نقد ادبی هستم. در کنار نقد ادبی، داستان و نمایش‌نامه می‌نویسم و گاهی هم شعر می‌سرایم. در مسافرتی هشت‌ماهه به پراگ در کلاس‌های استادانی همچون جوزف کورب، پتر هوراک، جوزف سمیچ و استفان زاچر که از بازمانده‌گان حلقهٔ پراگ بودند، شرکت داشتم. پس از آن به قصد فرصت مطالعاتی و حضور در اقلیمی که شیفتهٔ ادبیات و ادیبانش هستم، به مسکو رفتم و در تمام این سال‌ها شعر و داستان‌نویسی را دنبال کرده‌ام.
اولین برخوردم با ادبیات به پایان دورهٔ راهنمایی و شرکت در آزمون هنرستان ادبیات داستانی سوره بازمی‌گردد که در آن نفر سوم آزمون شدم، اما به دلیل مشکلات مالی بیش از یک ترم نتوانستم ادامه بدهم. سه ماه بعد از فارغ‌التحصیلی از هنرستان در اولین دورهٔ جشنوارهٔ داستانک حوزهٔ هنری، با داستان «نصفه» به مقام نخست داستان کوتاه دست یافتم و افتخار داشتم جایزه‌ام را از دستان بانو سیمین دانشور بگیرم.
قسمت هایی از کتاب تمام شد

یادم رفته، اما صدایش را در نمی آورم. امشب هم یکی از فیلم های آرشیو دوران مجردی ام را بهانه می کنم. از همان هایی که وسط هایش زنم پفی می کند و آخرین سیگارش را توی زیرسیگاری پافیلی خاموش می کند؛ یعنی «شب بخیر! بقیه ش رو تنهایی ببین» و من خودم را محو تماشا نشان می دهم. معمولا وقتی به در اتاق خواب می رسد، یک دستش را روی چهارچوب و یک دست را روی کپلش می گذارد و با آن هیکل فربهش می گوید: «معنی گرا! تمام شد زود بیا… دیر کنی بدخواب می شم ها» و بوسه ای آرتیستی برایم می فرستد. از آن هایی که تصور می کنم مادرش همراه چشمکی برای پدرش می فرستاده.

اولین نفری باشید که نظر خود را درباره "کتاب تمام شد" ثبت می‌کند