بیست و نهم آبانماه سال ۱۳۵۷ در بیمارستان اقبال به دنیا آمدم تا شاید اقبالی داشته باشم. طالعم را هرگز نگرفتهام، اما از نطفه با اتفاق بودم تا زاده شدم.خواندن را از یک چمدان قهوهایرنگ شروع کردم. چمدانی که مادرم خریده بود تا به هنگام اسبابکشیهای پی در پی، خورجینی باشد برای حمل کتابهایم. من زادهٔ ماجرایم، در پی ماجرا، پابرهنهای در دل ماجرای دیگران؛ با کولهباری پر از زخم، خنده، شادی، غم، تولد، مرگ، شکست، وصال، عشق، نفرت، رفاقت و دشمنی. من داستان...