یکی از ظریف ترین و دردناک ترین داستان هایی که تاکنون درباره ی احساسات درونی و ذهنیات یک مرد و تجزیه وتحلیلش خوانده ام… با دیالوگ هایی کوبنده و متفاوت… بیان واقعیتْ سخت است، اما قریشی با روراستی و اعتمادبه نفس کم نظیری از آن سخن می گوید.
اگر بنا به گفته ی جان آپدایک، وظیفه ی نویسنده بیان چیزی باشد که فکر می کند درست است، قریشی در این مورد کاملا موفق عمل کرده، روراستی او با خودش تکان دهنده است.
حنیف قریشی در شخصیت پردازی بسیار موفق عمل کرده است…
رمان نزدیکی داستان تمثیلی گم شدن است. مردان دهه ی شصت در دهه ی هشتاد با محیط احساس بیگانگی می کردند و در دهه ی نود نامتجانس با فضا و موقعیت های سیاسی.
من می دانم که عشق مثل کاری در تاریکی است، شما مجبور باشید دست های کثیفی را بگیرید و اگر نتوانید هیچ اتفاق جالبی رخ نمی دهد. در عین حال باید فاصله دقیق را بین افراد پیدا کنید. اگر زیاد نزدیک شوید سلطه جو می شوند و اگر دور باشید از شما رانده می شوند. چطوری می شود اندازه یک رابطه را درست نگاه داشت؟
شما تعجب می کنید که چرا مردم تحمل می کنند. ولی آن ها عادت کرده اند و فکر نمی کنند که هر چیز می تواند جور دیگری هم باشد. این زیاده خواهی مردم نیست که مرا شگفت زده می کند بلکه از این که چقدر کم توقع هستند تعجب می کنم.
به نظر من زن ها خیلی خوشبخت هستند که در آن واحد دارای دو خط مشی هستند. یک بخش مربوط به خودشان و بخش دیگر نقش آن ها در تاریخ است. آن ها بیشتر از ما، به زندگی شان می رسند؛ آن ها تجربه می کنند؛ خیلی بیشتر از ما مشتاق به تغییر آدم ها هستند.
وقتی به اطراف نگاه می کنی می بینی چه قدر آدم های کمی هستند که خودشان باشند! باید زوائد را کنار زد. همه چیز چقدر ترسناک است، وقتی که احساسات ما سلاحی باشد که بتواند بکشد. و حرف ها هم گلوله هایش باشند.
چشمه نشر خوبی بود