بیدی با پدر و مادرش به منطقه ی جدیدی اسباب کشی میکند او در آن جا هم مثل همیشه کارهایش را به روش خودش انجام میدهد وقتی کار اسباب کشی تمام میشود،بیدی تصمیم میگیرد باغچه ای پر از گل و سبزیجات درست کند اما تخم گل هایش کم است و او از همسایه ها درخواست کمک میکند. در همسایگی آن ها،پیرمردی زندگی میکند که با هیچ کس آمد و رفت ندارد و خانه اش همیشه سوت و کور است حالا زمستان نزدیک است و از برف هیچ خبری نیست.بیدی که عاشق سورتمه سواری است دوباره از همسایه ها درخواست کمک میکند.او این بار از آن ها برف میخواهدآیا کسی میتواند کمکش کند؟
کتاب بیدی و روز برفی