«بهرام اردبیلی، در این سرزمین کم زیست، کم شعر گفت، کم بود. کتاب چاپ نکرد، اما کتابی ساخت از زندگی خودش برای ما. از شاعران پیشتاز دهه ی چهل بود. همان که به نام شاعران «شعر دیگر» معروف اند. کمتر کسی در گفت وگو، چون او نجیب بود... چهارده ساله از زادگاه به تهران گریخت. نوجوان بود که به پایتخت آمد. جوان بود که داشت به هند می رفت، پیر شده بود که آمده بود تا بمیرد.. اما از همه ی ما جوانتر بود. تازه بود، تازه می گفت... بهرام اردبیلی چرا پیش از ترک بدن، خود را به ما نشان داد؟ چرا می خواست حرف های نگفته بازگو کند؟ آن هیکل گمشده ی بی چهره، نیم رخی اینجا و در این گفت وگو به ما می دهد تا ما با همین پرتره، به گشت وجوی او برخیزیم...»