یکی از مهیج ترین لحظات در زندگی من از معمولی ترین لحظات آن بوده است. با دوستی در دانمارک بودم. توت فرنگی با چای میخوردیم که من متوجه شدم او توت فرهنگی را خیلی خوب، تقریبا مثل کاغذ ورقه ورقه می کند. البته این کار بیش از حد معمول طول می کشد. به همین سبب، از او پرسیدم چرا این کار را می کند. گفت وقتی که توت فرنگی میخوریم، مزه اش را از آن مقدار از سطح توت احساس می کنیم که با زبانمان مماس می شود. هرچه این سطح بیشتر باشد، مزه توت را بیشتر احساس می کنیم بنا بر این، هرچه آن را بیشتر ورقه ورقه کنم، سطوح بیشتری در اختیار خواهم داشت. زندگی او همه اش همین طور بود. این به قدری معمولی است که بیان آنچه در عمقش نهفته دشوار است.