ویتگنشتاین با اعتقاد به این که معماهای فلسفی در مورد رنگ را تنها از طریق توجه به بازی های زبانی می توان حل کرد، گزاره های گوته در نظریه رنگ ها و مشاهدات فیلیپ اتو رانگ را در تلاش برای روشن کردن استفاده از زبان در مورد رنگ در نظر می گیرد. او همچنین نمونههای متعددی از مواردی را در نظر میگیرد که ما نمیتوانیم با آن موافقت نکنیم و در مورد رنگها بگوییم، مثلا سبز ترکیبی از آبی و زرد نیست. به نظر می رسد در اینجا عنصری از پدیدارشناسی به نوعی دخیل است. ویتگنشتاین به این واقعیت علاقه مند بود که برخی از گزاره ها در مورد رنگ ظاهرا نه تجربی و نه دقیقا پیشینی هستند، بلکه چیزی در این بین هستند که تصور نوعی پدیدارشناسی مانند گوته را ایجاد می کنند. با این حال، ویتگنشتاین این خط را اتخاذ کرد که «در واقع چیزی به نام پدیدارشناسی وجود ندارد، اما مشکلات پدیدارشناسی وجود دارد.» او راضی بود که مشاهدات گوته را نوعی منطق یا هندسه تلقی کند. ویتگنشتاین برخی از نمونه های خود را از نامه رونگ که در انتهای «فاربنلهره» آمده است، به عنوان مثال اینگونه بیان میکند: "سفید روشن ترین رنگ است"، "سفید شفاف وجود ندارد"، "سبز مایل به قرمز وجود ندارد" و غیره. وضعیت منطقی این گزاره ها در تحقیقات ویتگنشتاین، از جمله رابطه آنها با فیزیک، در کتاب رنگ: مقدمه فلسفی جاناتان وستفال (1991) به تفصیل مورد بحث قرار گرفت.
کتاب درباره ی رنگها