راهزن رئیسه گفت: «چه بهتر! ما می خواستیم با پول شان کارگر بگیریم تا قلعه بسازیم. حالا خودشان را به کار می گیریم تا برامان قلعه بسازند!» راهزن ها، بهادر و دوستانش را بردند و مشغول ساختن قلعه شدند. وقت استراحت شد، بهادر رفت کنار علف های بلند و سرگرم بافتن حصیر شد. دوستانش هم بالا و پایین پریدند و های و هوی کردند. راهزن رئیسه، به بهادر نزدیک شد و پرسید: «چه کار می کنی؟» بهادر حصیری را که بافته بود به او داد
کتاب حصیرباف و راهزن ها