یک روز بهاری خروس راه افتاد برود گشتی توی باغ و در و دشت بزند و لذت ببرد. چند قدم که رفت، از دیدن آن همه گل و رنگ و عطر بی طاقت شد و با همه ی حواس جمعی اش، بلند بلند شروع به آواز خواندن کرد. خواند و خواند و باز هم خواند. مگر دست بردار بود؟ انگار می خواست همه ی دنیا را خبر کند که چه جای سرسبزی گیرش آمده. از صدای خودش خوشش می آمد. آن روز هم، صدای او رفت و رفت و هی رفت. هرکسی قوقولی قوقوی او را شنید، مشغول هرکاری که بود، دست از کار کشید و گفت: «به به! عجب صدایی! روح آدم تازه می شود. اما ای کاش این صدای خوش را روباه ها نشنوند.»
داستان ها نقشی مهم و حیاتی در رشد و پیشرفت کودکان دارند. کتاب هایی که می خوانند و شخصیت هایی که از طریق ادبیات با آن ها آشنا می شوند، می توانند به دوستانشان تبدیل شوند.