کریستال و کول خواهر و برادری هستند که در شهری کوچک با خانواده شان زندگی می کنند، آن ها برخلاف پدر مادرشان از جوجه ها متنفرند اما مجبورند هرروز وقتی را صرف دانه دادن به آن ها کنند. در شهرشان زنی مشکی پوش و عجیب غریب زندگی می کند، شبیه به جادوگرهای فیلم های ترسناک، هر بار بچه ها به شیوه های مختلف او را اذیت می کنند. یک روز کول به همراه دوستانش تصمیم می گیرند که صندوق خانه او را پر از آب کنند، کریستال متوجه می شود و میخواهد از این کار جلوگیری کند، اما موفق نمیشود، وقتی بچه ها ترتیب صندوق را می دهند ونسا بیرون می آید و آن ها را می بیند، همه پا به فرار می گذارند اما… اگر ونسا آن ها را جادو کند حتما اتفاق های بدی برایشان رخ می دهد، مثلا این که دهان کریستال مانند نوک یک پرنده سفت شود و پرهای زشتی بدنش را بپوشاند.
کتاب جوجه جوجه