جالبترین نکته در حرف های طنزآلود مهندس این بود که انگار با ماموریت اصلی ملک الموت مشکلی نداشت. آنچه بیشتر آزارش می داد یا آگاهانه آن را به بازی می گرفت، برخورد با هیبت زشت عزرائیل در تصور انسانی بود. منیر زمان چگونه می توانست به شوهرش بگوید: «عزیزم، من و پسرت بارها او را دیده ایم. این تصوری که تو سایرین از او دارید به هیچ وجه درست نیست. نه اینکه سرش طاس نیست، نه اینکه داسی به دست ندارد، نه اینکه بد قیافه نیست بلکه به زنی شباهت دارد خوش قد و بالا با هیبتی شکوهمند و صورتی مبهم که انسان را وادار به حیرت و احترام می کند.»