خبر رو شنیدی؟ سرپرستار لیوان مخصوصش را برمی دارد. چند قطره بی رنگ ته لیوانش را نمی بیند. بطری آبی از کیفش در می آورد و لیوانش را پر می کند. خبر را شنیده ام. خبرم کرد. کاغذی زرد رنگ و مچاله در جیبم است، کاغذی که پسر بچه ای با چشم ها و موهای مشکی، با دماغ بزرگ و لبخندی ساده و انسانی در دستم گذاشت. آخرین پیغام مرد نقاب دار فقط این کاغذ نبود. پیغام آورش امید به آینده بود آینده ای بدون من و...