کسی کنار دلم عشق را لگد می کرد کسی که در همه ی عمر خویش بد می کرد شبم به زخم زبان و زمان، ولی روزم طلوع و طول ازل را تب ابد می کرد شبی که چشم مرا روی ماه می بستند مخنثی، شب و مرداب را مدد می کرد یکی به شب پره ها دم به دم فضا می داد یکی دگر به سر چشمه بود و سد می کرد خسی به خصلت ضحکیان دعا می گفت کسی دگر گذر عشق را رصد می کرد خوشا دلم که در این ورطه های مردابی هزار خنجر کین را ز خویش رد می کرد کنار پنجره بانوی صبح و شیر و عسل تمشک های سحر چیده را سبد می کرد
تو از تبار شبنمی ، بنازم این عشیره را تو بامداد خرمی که آسمان تیره را به رنگ آبی غلیظ آب رنگ میکند .
تو برگ مرگ عشق را ز شاخ لحظه کنده ای تو در خموشی جهان صفیر آن پرنده ای ، که جنگل بزرگ را سکوت سنگ میکند . حسن اجتهادی
تو برگ مرگ عشق را ز شاخ لحظه کنده ای تو در خموشی جهان صفیر آن پرنده ای ، که جنگل بزرگ را سکوت سنگ میکند . حسن اجتهادی