و آنگاه که واژه های نورانی این طربنامه را چون ستارگان درخشان بر حریر سپید آسمان این دفتر می ریختم گلی از انتشار سرخ در تاکستان قلبم رویید و معشوقم جرعه ای از زلال خروشان چشمه ی کوثر را در جامی از جنس نور، بر حجم این احساس پاشید و آنگاه سروشی از عالم غیب در گوش جانم ندا کرد این برای خوشبختی تو کافی نیست؟!