ای نفس تا به کی ناله میکنی، حال آنکه از ناتوانیم آگاهی. تا به کی شیون سر می دهی در حالی که من برای به تصویر کشیدن رویاهایت جز واژگان آدمی چیزی ندارم. ای نفس! بنگر که من ، عمری را برای گوش سپردن به آموزه های تو صرف کردم. درنگ کن ای مایه ی عذاب من، که تن خویش را در پیروی از تو، بسی به زحمت افکندم. دلم که پادشاهم بود، بنده تو گردید. شکیبائی که مونسم بود، با تاثیر از تو زبان به ملامتم گشود. جوانی که همدمم بود، اکنون سرزنشم می کند. این است همه آنچه که از جانب خداوند به من عطا شده است. پس زیاده چه میخواهی و طمع در چه داری؟ رحمی کن ای روح! از عشق، چندان بر من تحمیل کردی که دیگر طاقتم نمانده است؛ تو و عشق ((نیروی هم پیمان)) هستید. و من و ماده ناتوانی پراکنده. آیا نبرد میان توانا و ناتوان به طول می انجامد؟ رحم کن ای روح! زیبایی را به من نمایاندی و پنهانش کردی. تو و زیبائی در روشنایی هستید. و من و نادانی در تاریکی به سر میبریم. آیا روشنایی با تاریکی درهم می آمیزد ؟