1. خانه
  2. /
  3. کتاب کانال مهتاب

کتاب کانال مهتاب

نویسنده: اکبر صحرایی
3.4 از 1 رأی

کتاب کانال مهتاب

Kanale Mahtab
انتشارات: جمال
٪15
70000
59500
معرفی کتاب کانال مهتاب
داستان های خوشخوان، پر کشش و دلنشین کتاب پیش رو در حال و هوای هشت سال دفاع مقدس به سر می برند و از پاکی، صداقت، صمیمیت و لحظات نابی که در دل جبهه ها در آن روزهای پر آشوب و پر خطر برقرار بود حکایت دارند. تاریخ خلق این داستان ها به اواخر دهه هشتاد برمی گردد و شیوه ی روایت به گونه ای است که تصاویری قابل درک و زنده را در ذهن خواننده خلق می کند تصاویری که ریشه در وقایعی نه چندان دور دارند.
درباره اکبر صحرایی
درباره اکبر صحرایی
اکبر صحرائی (زاده ۱۳۳۹ در شیراز) نویسنده معاصر ایرانی است. او با رمان حافظ هفت برگزیده جایزه ادبی جلال آل احمد و سه دوره نیز برنده جایزه کتاب سال دفاع مقدس شده‌است. وی دانش‌آموخته رشته مدیریت دولتی است. صحرایی سال ۱۳۶۵ داستان‌نویسی را آغاز کرده‌است. صحرائی نویسندگی را با شهریار مندنی پور آغاز کرده‌است. جنگ مسیر زندگی حرفه ای صحرایی را تعیین کرد و دغدغه نگارش خاطرات خود و دوستانش در این دوران او را در مسیر نویسندگی قرار داد. او در این خصوص می‌گوید: «با نوشتن خاطرات خود و دوستان دوران جنگم خود را التیام می‌دهم! حس غریبی دارم، حس می‌کنم به دوستان رفته‌ام مدیونم. دوستانی که در یک شب مقاومت و جنگ در جزیرهٔ مجنون ۱۲ نفرشان را از دست دادم. نوشتن خاطرات آن روزها را هرگز فراموش نمی‌کنم.»
نگارش مجموعه داستان «کانال مهتاب» در سال ۱۳۷۸ و کتاب «هزار و نه» در سال ۱۳۷۹ اولین تجربیات حرفه ای او در دنیای ادبیات است. صحرایی در سال ۱۳۸۲ به عرصه ادبیات کودک و نوجوان نیز گام گذاشت و با کتاب «خمپاره‌های خواب آلود» توانست خود را در این ژانر معرفی کند. او پس از موفقیت‌های متعدد با این کتاب، آثاری همچون «کاش کمی بزرگ‌تر بودم» در سال ۱۳۸۶، «شمشاد و آرزوی چهارم» در سال ۱۳۸۷ و داستان طنز «معمای کانال ماهی» ۱۳۸۸ این نویسنده را در حوزه ادبیات کودک و نوجوان تثبیت کرد.
او در سال ۱۳۸۹ به رمان حافظ هفت را بر اساس سفر سید علی خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی ایران به شیراز نگاشت که برای آن در سال ۱۳۹۱ جایزه ادبی جلال آل احمد را کسب کرد.
اکبر صحرایی از سال ۱۳۸۵ نگارش داستان‌های طنز در حوزه دفاع مقدس پرداخت و که چندگانه «دار و دسته دارعلی» موفق‌ترین کتاب او در این زمینه است. شخصیت اصلی این کتاب فردی واقعی در جبهه‌های جنگ به نام «دار علی» است که صحرایی او را ملانصرالدین یا بهلول جبهه توصیف می‌کند. صحرایی درباه این کتاب می‌گوید: این شخصیت را ساختم و بارور کردم و سوژه‌ها را به بدنه این شخصیت تزریق کردم. در گام اول یک جلد و در گام بعد مجموعه ۷ جلدی «دار و دسته دارعلی» منتشر شد.
او پس از نگارش این کتاب به سوژه ای بکر برخورد که آن را در قالب کتاب دوجلدی با عنوان «سنگر علاف‌ها» منتشر کرده‌است. او دربارهٔ این اثر خود گفته‌است: «به سوژه «سنگر علاف‌ها» برخوردم؛ سنگری که نیروها در آن پیش از عملیات دپو شده و بیکار بودند تا هنگام حمله‌ها از آنها استفاده شود. این گروه پیش از عملیات بیکار بودند. برای گذران روزها دست به طنازی‌هایی می‌زدند یا به نوعی سر به سر دیگران می‌گذاشتند.»
این نویسنده در سال ۱۳۹۸ رمان کتیبه ژنرال را که به گفته خودش ۵ سال برای نگارشش تحقیق کرده و آن را جنگ و صلح خود توصیف کرده، نگاشت. صحرایی در این کتاب دو جلدی با عناوین «قصرالدشت» و «قمحانه» علاوه بر نوشتن از زندگی سردار عبدالله اسکندری که در سوریه کشته شد، به روایت شش دهه از تاریخ معاصر ایران هم پرداخته‌است. او با این کتاب نامزد دریافت جایزه قلم زرین در سال ۱۳۹۹ نیز شد.
قسمت هایی از کتاب کانال مهتاب

از پشت خاکریز کوتاه، خیره ماندم به رودخانه، تیغ خورشید صبحگاهی، اریب کشیده شده بود به دجله. آب سنگین و خروشان با صدایی یکنواخت موج برمی داشت و لوله می شد. زور زدم تا آب دهانم را قورت دهم؛ اما آب تو دهانم جمع نشد تا گره گلویم را باز کنم. ته حلقم می سوخت و لب هایم به هم چسبیده و از هم باز نمی شد. -دارعلی! دارعلی! تانکا… تانکا می خوان خاکریز رو دور بزنن! فریاد مجید پرده گوشم را لرزاند. سرگرداندم طرف چپ خاکریز، تانک “تی-72” با بالشتک های محافظ، مغرور، گاز داد، داخل چاله ماهوری افتاد و بیرون آمد. بعد دود کرد و از شنی های پهنش گل پاشید به اطراف. دو، سه، آر.پی.جی شلیک شد طرف تانک؛ اما بی فایده بود. یا نمی خورد یا می خورد به بالشتک های محافظ. یکی از تانک ها با آتش تیربارش بی محابا پیش آمد و چسبید به خاکریز و سینه بالا داد. هرچه زور زد جم نخورد و فقط دود بود که هوا می رفت. خیلی زود کوه آهن، شد آتش…! خط، برای مدت کوتاهی آرامش پیدا کرد. مجید را نگاه کردم، گرد و خاک، موهای سر و صورتش را کم رنگ نشان می داد. لابد فقط موهای زیر کلاه کاموایی قهوه ای رنگش بود که سهمی از خاک نبرده بود. گفتم: -آقا مجید با یی تعداد کم نیرو، تا کی باید بمونیم؟ با دست چانه اش را گرفت و چشم ریز کرد تو چشمم. _ترسیدی؟ خیره شدم جای خوب شده سالک سمت چپ صورتش. گفتم: -تو نترسیدی مجید؟ دست از زیر چانه اش برداشت. -تو وجود همه ما ترس هس، یکی زود بروزش می ده، یکی دیر. مهم اینه که چه طوری باهاش تا کنی. تازه، ترس همیشه هم بد نیست. -حالا تکلیف چیه مجید؟ -با قرارگاه تماس گرفتم. اگه تا غروب مقاومت کنیم، بچه ها تجهیزات و امکانات رو انتقال می دن جزیره “مجنون”. بعدش می کشیم عقب.

اولین نفری باشید که نظر خود را درباره "کتاب کانال مهتاب" ثبت می‌کند