عشق که می تواند موجب قوام و دوام جامعه باشد، وقتی به اوج می رسد به جنون نزدیک می شود. عاشق احساس می کند که جهان هستی را بدون معشوق نمی پسندد و نمی خواهد. آنتونن آرتو، در فوریه 1924 به معشوقه اش ژنیکا می نویسد: «مرا دریاب، ژنیکا!… اگر جوابم را ننویسی دیوها در جانم رخنه خواهند کرد، نومیدی مرا به کام خود خواهد کشید و مرگ به سراغم خواهد آمد.» در این حال عشق بنیان کن می شود و آدمی در مقابل آن قدرت مقاومت خود را از دست می دهد، برای چنین عاشق بی قراری دنیا معنی و مفهوم تازه ای پیدا می کند. در دوران قدیم در بیش تر نقاط عالم زن را سرچشمه رنج و عذاب می پنداشتند. در نمایش نامه اریپید، دختران جوان از خدایان می خواستند که جسم و جان شان را از شور و هیجان عاشقانه دور نگاه دارد. برای یک مرد رومی دل بستن به یک زن مایه خواری و سرشکستگی بود، و غرور مرد با جنگاوری و تسلط بر زنان حفظ می شد.