درحالی که ( قلب آتشین ) به سختی از دره ی باریک و عمیق به سمت اردوگاه قبیله ای تندر پایین می رفت و باد یخ، برف را با حرکت دورانی توی صورتش می زد، موشی را که تازه کشته بود سفت در آرواره هایش نگه داشته بود. بارش دانه های برف چنان انبوه بود که به زحمت مسیرش را می دید. وقتی بوی شکار موش پره ی بینی اش را آکند، دهانش آب افتاد. از شب قبل چیزی نخورده بود که خود نشانه ای ناگوار از کمیابی شکار در برگ عریان بود. گرسنگی بر شکمش چنگ زد اما قلب آتشین نمی توانست قانون جنگجویی را زیر پا بگذارد: اول باید شکم قبیله سیر می شد.
وقتی قلب آتشین مبارزه ای را به یاد آورد که همین سه روز قبل رخ داده بود، برقی از غرور به طور زود گذر سرمای برفی که خز شعله ای رنگش را کدر کرده بود، کنار راند. به دیگر جنگجویان قبیله ی تندر پیوسته بود تا هنگامی که دو قبیله ی دیگر جنگل به گربه های خلنگ زار حمله کنند، از آن ها حمایت کند و...