قلب آتشین زوزه ای شریرانه از پشت سرش شنید. چرخید و شن پنجه را دید که درگیر نبرد با ماده گربه ی دیگر قبیله ی رود بود. آن دو روی علف های خیس پیچیدند و گلاویز شدند، غلتیدند و غلتیدند و وحشیانه صدای میوی عصبانی درمی آوردند و به یکدیگر چنگ می زدند. نفس قلب آتشین بند آمد. در حال غلتیدن به سمت لبه ی سنگلاخی دره بودند! غلتی دیگر کافی بود تا از کناره ی آن پایین بیفتند.