اسماعیل در آخر ماجراهای پر فراز و نشیبش، همچون حضرت اسماعیل(ع)، به زندگی دوباره دست نمییابد و آماده مرگ میشود: «حفره گور نرم و راحت بود؛ مثل گهواره، مثل آغوش مادر.» اما همان گونه که فرزند ابراهیم پیامبر به رستگاری رسیده بود، این مرگ هم معادل رستگاری است برای اسماعیل رمان«اسماعیل». چون حالا به پاسخ سئوالی که سالیان سال آزارش میداده، رسیده است.
امیرحسین فردی در این رمان، تصویر پسرک چشمزاغی به نام اسماعیل را ترسیم میکند، در روزگار پیش از انقلاب که همچون دیگران است، بی هیچ تمایز و تشخصی. به قهوهخانه میرود، جوانی میکند و بعد به دنبال کار میگردد. پدرش هم مرده و او باید حامی خانوادهاش باشد. بخت هم با او یاری میکند و به استخدام بانک در میآید.
کتاب اسماعیل