مسلم بن عقیل : یک دست به چوبدستی که عصایش بود و دست دیگر بر شانه ی نحیف من که پسرش بودم. چشمان پدر هر سال کم سوتر می شد و من هر روز، گاه تا دو یا سه بار، با پاره نمدی لوله شده در زیر بغل، پدر را از خانه تا مسجد پیامبر و از مسجد تا خانه همراهی می کردم. پسر بچه ای بودم ده - یازده ساله، پا برهنه، بر کوچه های خاکی و تفته ی مدینه، با شانه ای عرق سوز شده در زیر دست پدر؛ پدری که افزایش سن جسم و کاهش سوی چشم، هر سال از فاصله ی گامهایش می کاست و بر سنگینی فشار دستش بر شانه ام می افزود. مسجد پیامبر با حصیرهایی از لیف خرما فرش شده بود. تا پدر به سلام و حال پرسی از اهل مسجد مشغول بود، پاره نمد را، جای همیشگی، کنار دیوار پهن می کردم. پدر که عصا را به دیوار تکان می داد و بر نمد می نشست، معمولا چند نفری بر گرد او می نشستند. این یکی برای شنیدن حدیث آمده بود، آن یک برای دیدار خویشان و یاران پیامبر، این دیگری برای شنیدن و ثبت سیره و روش رسول خدا در مواجهه با امری خاص. بیشتر سوالاتی که از پدرم می شد، مربوط به علم الانساب و تبارشناسی افراد و اقوام و قبایل عرب بود. پدرم حافظه ای حیرت انگیز داشت و شجره و ریشه و پیوندهای فامیلی افراد و قبایل را از خود آنان نیکوتر می دانست. روزی، یکی از تجار یمن که از گستره ی دانش پدرم در بهت و حیرت فرو رفته بود، از او پرسید: «ای پسر عموی پیامبر، آیا در تمام عالم، پس از خدا و رسول او، کسی هست که به اندازه ی تو بداند؟ پدرم به حسرت آهی کشید و سر تکان داد و با لبخندی تلخ گفت: «به خدا قسم، دانش من و تمام جهانیان، در برابر آنچه برادرم علی - که سلام خدا بر او - می داند، چون قطره ای است در برابر دریا. بسیار می شنیدیم از فرستاده ی خدا - که درود خدا بر او- که: من شهر دانشم و علی دروازه ی ورود به این شهر است. علی در ابلاغ پیام خدا شریک و مددکار پیامبر بود و پیامبر بارها او را در نسبت با خویش، به منزله ی هارون در نسبت با موسی می دانست...»
کاش منابع خودشون رو ذیل هر صفحه و یا لااقل در انتهای کتاب ذکر میکردن. چون از اتفاقاتی سخن به میان میاد که بعضا هرگز به گوش ما نخورده. کاش انتشارات محترم در چاپهای بعدی این بخش رو اضافه کنند.
کاش منابع خودشون رو ذیل هر صفحه و یا لااقل در انتهای کتاب ذکر میکردن. چون از اتفاقاتی سخن به میان میاد که بعضا هرگز به گوش ما نخورده. کاش انتشارات محترم در چاپهای بعدی این بخش رو اضافه کنند.
برعکس چیزی که فکر میکنی در این کتاب اتفاق میافتد. فکر میکنی دوباره کتاب حرفهای تکراری راجع به حضرت عباس علیه السلام را به شیوهای ادبی و دلپسند مرور میکند اما خیر. کتاب با پشتوانه تحقیقاتی فراوان، حرفهای جدیدی دارد که ممکن است بسیاری از آن را نشنیده باشی. کتاب از زبان چندین نفر از دوست و دشمن و بستگان حضرت عباس، داستان زندگی او را مرور میکند. بسیار جذاب و زیباست
کتاب خیلی قشنگی بود با روایت هایی از حضرت عباس که برای من تازگی داشتن
واقعا عالیه😍😍😍😍😍