کتاب ماه به روایت آه

Mah be revayate ah
سی و نهمین کتاب از مجموعه کتاب های متون فاخر - رمان
کد کتاب : 5874
شابک : 978-9643377038
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 192
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2013
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 13
زودترین زمان ارسال : 26 آذر

معرفی کتاب ماه به روایت آه اثر ابوالفضل زرویی نصرآباد

کتاب "ماه به روایت آه" نوشته "ابوالفضل زرویی نصرآباد" از منظر متفاوت و تازه ای زندگی و شخصیت حضرت عباس را بررسی میکند. این کتاب در نوع خود کتابی ارزش مند است که گامی جدی در راستای تحقیقات پژوهش محور در موضوعات مقدس و ارزشی بر میدارد. ابولفضل زرویی نصرآباد با آگاهی از این مسئله، از شکل و نحوه‌ی شهادت حضرت عباس عبور کرده و سعی کرده‌ است با استفاده از مستندات تاریخی، ابعاد دیگر زندگی حضرت را به تصویر بکشد. هدف از نگارش این کتاب بررسی و روایت اتفاقات و حوادث تاثیرگذار زندگی حضرت ابوالفضل بوده که کمتر مورد توجه قرار گرفته‌اند. یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های کتاب دست اول بودن اطلاعات تاریخی‌ست که در اختیار مخاطب قرار می‌گیرد. زرویی با مطالعه اسناد تاریخی ابعاد جدیدی از زندگی حضرت عباس را بررسی کرده که تا پیش از آن کمتر درباره‌ی آن‌ها صحبت شده بود. نویسنده در نگارش ابعاد مختلف زندگی حضرت از شیوه‌ی جدیدی استفاده کرده و با بهره گرفتن از چندین راوی که هرکدام بخشی از وجوه زندگی حضرت عباس (ع) را روایت می‌کنند، کتاب را نوشته است. با وجود اینکه روایت راویان در کتاب، سیر داستانی پیوسته‌ای ندارند اما هرکدام بخشی از جنبه‌های شخصیتی حضرت را معرفی می‌کنند که در نهایت تمام بخش‌ها در کنار هم تصویری جامع از ماه بنی‌هاشم را به مخاطب نشان عرضه می‌کنند.

کتاب ماه به روایت آه

ابوالفضل زرویی نصرآباد
ابوالفضل زرویی نصرآباد،متولد 15 اردیبهشت 1348 تهران، شاعر،پژوهشگر و طنزپرداز، کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی می باشد. وی از سال 1368آغاز به کار مطبوعاتی و فرهنگی رابا همکارینشریات: گل آقا ،همشهری،جام جم،ایرانیان،انتخاب،زن،مهر،کیهان ورزشی،بانو،جستجو،عرو.س و... آغاز کرد.
قسمت هایی از کتاب ماه به روایت آه (لذت متن)
مسلم بن عقیل : یک دست به چوبدستی که عصایش بود و دست دیگر بر شانه ی نحیف من که پسرش بودم. چشمان پدر هر سال کم سوتر می شد و من هر روز، گاه تا دو یا سه بار، با پاره نمدی لوله شده در زیر بغل، پدر را از خانه تا مسجد پیامبر و از مسجد تا خانه همراهی می کردم. پسر بچه ای بودم ده - یازده ساله، پا برهنه، بر کوچه های خاکی و تفته ی مدینه، با شانه ای عرق سوز شده در زیر دست پدر؛ پدری که افزایش سن جسم و کاهش سوی چشم، هر سال از فاصله ی گامهایش می کاست و بر سنگینی فشار دستش بر شانه ام می افزود. مسجد پیامبر با حصیرهایی از لیف خرما فرش شده بود. تا پدر به سلام و حال پرسی از اهل مسجد مشغول بود، پاره نمد را، جای همیشگی، کنار دیوار پهن می کردم. پدر که عصا را به دیوار تکان می داد و بر نمد می نشست، معمولا چند نفری بر گرد او می نشستند. این یکی برای شنیدن حدیث آمده بود، آن یک برای دیدار خویشان و یاران پیامبر، این دیگری برای شنیدن و ثبت سیره و روش رسول خدا در مواجهه با امری خاص. بیشتر سوالاتی که از پدرم می شد، مربوط به علم الانساب و تبارشناسی افراد و اقوام و قبایل عرب بود. پدرم حافظه ای حیرت انگیز داشت و شجره و ریشه و پیوندهای فامیلی افراد و قبایل را از خود آنان نیکوتر می دانست. روزی، یکی از تجار یمن که از گستره ی دانش پدرم در بهت و حیرت فرو رفته بود، از او پرسید: «ای پسر عموی پیامبر، آیا در تمام عالم، پس از خدا و رسول او، کسی هست که به اندازه ی تو بداند؟ پدرم به حسرت آهی کشید و سر تکان داد و با لبخندی تلخ گفت: «به خدا قسم، دانش من و تمام جهانیان، در برابر آنچه برادرم علی - که سلام خدا بر او - می داند، چون قطره ای است در برابر دریا. بسیار می شنیدیم از فرستاده ی خدا - که درود خدا بر او- که: من شهر دانشم و علی دروازه ی ورود به این شهر است. علی در ابلاغ پیام خدا شریک و مددکار پیامبر بود و پیامبر بارها او را در نسبت با خویش، به منزله ی هارون در نسبت با موسی می دانست...»