شریعه فرات، پیش روست و چند هزار سوار دشمن پشت سر. سوار تشنه لب، لحظه به لحظه به آب نزدیک تر می شود، با مشک خالی بر دوش و شمشیری در دست و لبخند شیرینی بر لب. لبخند، لب های ترک خورده اش را به خون می نشاند. اسب در زیر پایش، به عقابی می ماند که مماس با زمین پرواز می کند. آنقدر رعنا و رشید و بلند بالاست که اگر پا از رکاب، بیرون کشد، سرانگشتانش، خراش بر چهره زمین می اندازد. «وقتی که تو بر اسب سوار می شوی، ماه باید پیاده شود از استر آسمان» چشمانی سیاه و درشت و کشیده دارد و ابروانی پر و پیوسته و گیسوانی چون شبق که از دو سر فرو ریخته و تاب برداشته و چهره ی درخشانش را چونان شب سیاه که ماه را به دامن بگیرد، در قاب گرفته است. «ماه اگر در روز طلوع کند، از جلای خودش می کاهد. این چه ماهی است که رنگ از رخ روز می زداید و با ظهورش روشنایی روز را کمرنگ می کند؟!» چیزی به آب نمانده است. برق آب در چشم های اسب و سوار می درخشد. هوای مرطوب در شامه تفتیده اسب می پیچد و به او جان و توان تازه می بخشد. سوار دمی به عقب بر می گردد و کشته های خویش را مرور می کند. همه این جنازه ها اکنون در سایه سار نخل ها خفته اند، تا لحظاتی پیش ایستاده بوده اند و سدی شکست ناپذیر می نموده اند. فقط چهار هزار نفر، مامور نگهبانی از شریعه بوده اند با اسب و شمشیر و نیزه و تیر و کمان و خود و سپر و زره و عمود. فرمانده سپاه دشمن گفته است که اگر اینان به آب دست پیدا کنند و جان بگیرند، احدی از شما را زنده نمی گذارند. باور دشمن بر این بوده است که نه از آب، که از حیات خویش نگهبانی می کند. اکنون همه ی آن چهار هزار، یا کشته ی اویند یا گریخته از هجوم خشم او. اما آن ها که گریخته اند باز خواهند گشت. یاران خویش را به کمک خواهند خواست و بازخواهند گشت. حتی پیاده ها بر این اسب های سرگشته و بی صاحب خواهند نشست و هجوم و محاصره را از سر خواهند گرفت.
اولین کتابی که باهاش گریه کردم:)
اولین کتابی بود که هرروز کم میخونم تازود تموم نشه وباوضو میخونم اون جاهایی که از حضرت ام البنین نوشته واقعا عالیه
وصف سقای کربلا و احترامی که به امام حسین میگذاشت و وفاداریش به ان حضرت در این کتاب به خوبی به تصویر کشیده شده
فقط کافیه یکی از کتابهای استاد شجاعی رو بخونین، اینقدر عاشق سبک نگارش استاد میشین که مشتری همه آثارش میشین
وقتی کتاب رو مطالعه میکردم، بعضی جملات اونقدر زیبا و عمیق بودن که کتاب رو میبستم و اون جمله رو بارها و بارها توی ذهنم تکرار میکردم.بسیار زیبا و دلنشین و شیرین.
این کتاب واقعا عالیه. دست مریزاد به آقای شجاعی