آقای غارنشین از ترس اینکه بقیهی غارنشینها فکر نکنند او از یک بز ترسیده، مجبور شد دست همسر و بچهاش را بگیرد و خانه و زندگی را از غار کوهستانیشان ببرد به شهر ساکت و آرام بیدلسدن.
غارنشینها عاشق این چیزها هستند:
کیک بز
بوی گند و سروصدا
قایمشدن زیر پلها
برای همین وقتی یک خانوادهی غارنشین به منطقهی بیسروصدایی مثل بیدلسدن اثاثکشی میکند، احتمالش هست که اوضاع بیریخت (و شاید هم پشمالو و بوگندو) شود. مخصوصا اگر همسایهبغلی خانوادهی پریدل باشند. عجب اشتباه بزرگی! خانوادهی پریدل چشم دیدن غارنشینها را ندارند؛ غارنشینها هم چشم دیدن آنها را ندارند. خلاصه معرکهای به پا میشود...
کتاب غول های غارنشین 1