من از جولیا گالف بیشتر از هر کسی در مورد چگونگی خوب فکر کردن و استدلال آموختم.
بیشتر کتاب ها به شما می گویند که به چه فکر کنید. این چیزی نادرتر و ارزشمندتر است: کتابی در مورد چگونگی فکر کردن، و چگونگی یادگیری، بدون ترس یا لطفی که اغلب ما را از نزدیک شدن به حقیقت باز می دارد.
شاید این طور به نظر نرسد اما افسرانی که دریفوس را دستگیر کردند نمی خواستند برای مردی بی گناه پاپوش درست کنند. از دید آن ها، تحقیقاتی که انجام داده بودند بررسی بی طرفانه شواهد بود و این شواهد همه به دریفوس اشاره داشتند. با این حال، درحالی که خود این افسران فکر می کردند تحقیقات بی طرفانه ای انجام داده اند، به وضوح مشخص بود که تحت تأثیر انگیزه های خود قرار گرفته بودند. افسران برای پیداکردن سریع جاسوس تحت فشار بودند و از طرف دیگر هم از قبل به دریفوس بی اعتماد بودند. در مرحلهٔ بعدی، وقتی روند تحقیقات پیش رفت، انگیزهٔ دیگری هم ایجاد شد: افسران باید اثبات می کردند اشتباه نکرده اند، در غیر این صورت وجهه و حتی احتمالا شغل خود را هم از دست می دادند. تحقیقات دربارهٔ دریفوس مثالی از یکی از جنبه های روان شناسی انسان هاست که «استدلال انگیزشی جهت دار» یا به طور متداول تر، «استدلال انگیزشی» نامیده می شود و در آن انگیزه های ناخودآگاه ما روی نتایجی که می گیریم تأثیر می گذارند. بهترین توصیفی را که تا به حال از استدلال انگیزشی شنیده ام روان شناسی به نام تام گیلوویچ مطرح کرده است. به گفتهٔ گیلوویچ، وقتی می خواهیم چیزی درست باشد از خودمان می پرسیم: «آیا می توانم این موضوع را باور کنم؟» و به دنبال بهانه ای برای پذیرفتن آن می گردیم. اما وقتی نمی خواهیم موضوعی درست باشد، از خودمان می پرسیم: «آیا مجبورم این موضوع را باور کنم؟» سپس به دنبال بهانه ای برای ردکردن آن می گردیم.
این کتاب عالیه. کمک میکنه جاهایی که داریم با سوگیری به مسائل نگاه میکنیم مچ خودمون رو بگیریم.
من سخنرانی «جولیا گالف » رو با همین موضوع در تد، دیدم ، خیلی جالب و تاثیرگذار بود. خطاهای شناختی که ما به دلیل درک محدودمون ، از واقعیت پیدا میکنیم و بر اون اساس فکر میکنیم و تصمیم میگیریم، موضوع مهمیه که باید برایش وقت بگذاریم و در صورت نیاز ،اصلاحش کنیم.