همه ی ما به عنوان انسان از شادی و معنا، انگیزه می گیریم؛ اما اغلب گرفتار نگرانی های غیرضروری و مقایسه های سطحی می شویم. وقتی فرضیات یا شرایطی را بین آن مقایسه ها و شادی ها خلق کنیم، این کار سریعا می تواند اولویت هایمان را آشکار کند. چنین ابزارهایی به ما روش هایی را نشان می دهند که با آن ها می توانیم موفقیت خود را اندازه گیری کنیم. من مشهور نیستم؛ اما زندگی مردم را بهتر می کنم. این مرا موفق می کند. الان مجرد و تنها هستید؛ اما خوشحالید و به خودتان افتخار می کنید. همین شما را موفق می سازد.
ما باید در انتخاب روشی که موفقیت را با آن اندازه گیری می کنیم، دقت کنیم؛ چرا که معیارهایی که انتخاب می کنیم، تعیین کننده ی تمامی اقدامات و عقاید ما هستند؛ برای مثال، اگر تصمیم بگیرید که «دوازده ساعت تلویزیون تماشا کردن در روز» هدف نهایی و بزرگترین معیار موفقیتتان باشد، پس در عرض چند ماه خواهید دید که چاق و تنها و بیچاره (و موفق!) شده اید. اگر به این نتیجه برسید که «بزرگترین معامله گر مواد مخدر در محله بودن» تعریفتان از موفقیت باشد، پس ممکن است گلوله بارانتان کنند!