آن شب توانسته بودم از محل کارم زودتر از همیشه خارج شوم. گفتم تا بی اوغلو همین طوری برای خودم بروم. به ریه هایم حق تنفس بدهم که ساعت ها است با هوای کثیف پر شده. به خلیج و تنگه سلام کردم و از پل رد شدم. کشتی های مسافربری جایی که زمانی در آن زندگی می کردم، در حال همان تکاپو و تلاش همیشگی بودند و...