خداوند، باری تعالی، صاحب جهان مکانْ است یا بهتر بگوییم مکان مکان اوست؛ عرش مکان مجلای ذات و صفات اوست و مکان ذات و صفات حق مکان است نه آن جا که مکان نیست. مکان مظهر علم و قدرت حق تعالی است و بدون مکان نه ظاهر است و نه مظهر. به ظاهر، مکان ظاهر است و مظهر مکان است؛ فلسفه دانشی است که علم به مکان است و از این حیث مکان است. موضوع واقعیت تابع موضوع مکانیت است. امر واقعی آن گاه معنی می یابد که در مکان وقوع یابد. بدون وقوع مکانی امر واقعی چیزی جز همان امر ذهنی نیست، گرچه آن نیز از مکان بی بهره نیست؛ چه ذهن نیز خود مکانی است. هرچه بدون مکان فرض شود چنان امر موهوم خواهد بود. فلسفه در پی کشف حقیقت مکان است. درباره طبیعت فضا یا مکان چه می توان گفت؟ طبیعت مکان همان تحقق کامل مکان است، بی هیچ انتظار و آینده ای. مکان، آن سان که باید، تحقق یافته است یا، بهتر بگوییم، مکان متحقق است. بر خلاف زمان نمی توان به انتظار مکان نشست، چه مکان هرچه بوده است همان است که اکنون هست، بی کم وکاستی. بر مکان هیچ افزوده نشده و از مکان هیچ کاسته نشده است. بااین همه، همان سان که زمان تاریخ دارد مکان نیز بسط دارد. بسط مکان به یکباره است و نیازمند زمان نیست. بسط انرژی یکباره نیست، اما بسط مکان تام وتمام است؛ مکان دربرگیرندگی تام وتمام دارد. از همین ویژگی بسط مکانی است که ما و هر موجود دیگری می تواند مکانی باشد. زندگی هر موجود زنده و از جمله انسان نیز این گونه امکان پذیر می شود. معماری نیز جز تعیین سهم فضای زندگی در بسط مکانی نیست. اصل بسط مکان به معنی بسطی تدریجی نیست؛ شیئی مکانی به یکباره واجد مکان خود می شود نه این که به تدریج آن را بیابد. یک انسان به یکباره خود را در مکان می یابد نه این که ابتدا منتهی الیه دست راست خود را بیابد، سپس منتهی الیه دست چپ خود را، یا اول سر خود را بیابد و به تدریج پای خود را، این چنین نیست. این از طبیعت مکان است که در بسط خود به یکباره پدیدار می شود. عرصه جهان نمایشگاه تام وتمام بسط مکان است، این گونه نیست که جهان در راه یافتن به مکان های بیش تری باشد. مکان از امکان خود آغاز می شود، اما این امکان به معنی مرز امتناع و وجوب نیست. «امکان» مکان همان یافتگی مکان است و چیزی جز ضرورت آن نیست، والا مکان نه ممکن، به اصطلاح عام آن، و نه ممکن، به اصطلاح خاص آن، است. تنها می توان گفت مکان ضروری المکان است و برخلاف موضوع وجود، که در بداهت آن خلاف است، مکان ابده بدیهیات و ضروری ترین آنهاست. هیچ امر بالقوه ای در مکان نیست و مکان ازاین رو در کمال مطلق خود قرار دارد که دیگر انتظار چیزی برای آن نمی رود. تنها مفهومی که با تحقق خود یگانه است مکان است. مفهوم مکان همان واقعیت مکان است. نمی توان از مکان ذهنی و مکان واقعی گفت. هیچ مفهومی از مکان بدون این حقیقت که مکان است مفهوم راستین نیست. مفهوم و مصداق مکان همان مکان است، درحالی که حتی درباره هستی اشیاء می توان قائل به تفکیک هستی واقعی از حدود و قصور هستی آنها شد. مقوله وجود ذهنی قسمی از وجود است و حکم «وجود» بدان صادق است، نه درباره مکان. مکان هیچ وجود ذهنی ندارد، تنها و تنها وجود دارد. حتی این حکم درباره مکان نیز در مکان است و آن جا مکان است و همه مکان است. جهان مکانی غیر از جهان فیزیکی است. سال ها پیش در نامه ای به استفان هاوکینگ۳، صاحب نظریه «مهبانگ»، همین نکته را یادآور شدم. نظریه تحقق جهان فیزیکی در مهبانگ مستلزم پیش فرض یگانه و بنیادی بودن جهان مکانی است. درک جهان فیزیک از انرژی آغازین و آغاز آن، که نظریه یادشده درصدد تبیین آن است، تنها منوط به وجود جهان مکانی و درک پیشاپیش آن است. «آیا می توانی به من بگویی چگونه می توانی «مکان» را از نقطه نظر صرف فلکی ادراک کنی؟». در آن نامه یادآور شدم که باید کیفیت فاصله پیش از وقوع مهبانگ را پیشاپیش فرض کرد. گمان نمی کنم استفان هاوکینگ و دیگر دانشمندان فیزیک و فضاشناسان بتوانند درباره اصل مکان چیزی بگویند. آنها مجبورند تنها آن را فرض کنند، درحالی که مکان چنان بین و بدیهی است که فرض آن احمقانه ترین فرض است.