مولانا مراحل شناخت را پشت سر می گذارد تا به آگاهی و فراآگاهی و شعور کیهانی می رسد. شعور کیهانی یعنی حجاب های جزم اندیشی را رها می کند و دید او وسعت کهکشانی می گیرد. این راه را «آگاهی عرفانی» برای او فراهم می کند. آگاهی عرفانی یعنی در شناخت «خود» فرارفتن از حس و عقل در مقام طفیلی بودن و مزاحمت. در این مرحله از آگاهی است که مولانا عروج عرفانی خود را آغاز می کند. حجم دانستگی مشکل انسان است و همیشه هم اینطور بوده، راهگشای او نیست. غرق شدن در معانی مع الفارق در مثنوی هم کمکی به انسان نمی کند. آدمی گیج می شود. مولوی مثنوی را نسروده که ما را گیج کند، ما را بترساند، ما را مرعوب کند، بین روایت ها و قرائت های مختلف سرگردان کند. او می خواهد ما را از گیجی و سردرگمی درآورد. مثنوی کلید روشن بینی و رهایی ماست. بنابراین چنین برخوردی نقض قرض است و این قلم می خواهد به کلی فارغ از آن باشد، چنانچه بتواند. فایدۀ مثنوی در معرفی انسان به خود اوست. مثنوی آینه است که من و شما خود را در آن ببینیم. بفهمیم که چه مصیبتی بر سر خود آورده و می آوریم. شاید تکانی بخوریم. مثنوی دفتر انسان شناسی است. شناخت انسان تحول و تغییر اوست. بنابراین وقتی مثنوی را از این دیدگاه می خوانیم، می توانیم امیدوار باشیم که تأثیر هر چند اندک در روح و روان ما خواهد داشت و ما دست خالی باز نمی گردیم.