پس از خشکسالی در روستایی در سیستان و بلوچستان، تنها حیدر با دو فرزند خردسالش، جعفر و جمال در روستایی مانده اند. حیدر با ریختن چاه آبی که در حال حفرش بود کشته می شود. جعفر و خواهر کوچکش جمال پیاده به سوی شهر می روند. در راه راننده ای آنها را پیدا کرده و به یک قاچاقچی به نام عبدالله می فروشد. پسر را برای آوردن جنس قاچاق به پاکستان می برند و دختر را برای فروش به کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس می فرستند. حال جعفر به دنبال راهی برای فرار از دست عبدالله و نجات خواهر کوچکش است.
فیلمنامه این فیلم پس از ۲۵ سال اجازه انتشار یافت
کتاب بدوک