1. خانه
  2. /
  3. کتاب بود و بود و بود.... (1)

کتاب بود و بود و بود.... (1)

3.5 از 1 رأی

کتاب بود و بود و بود.... (1)

Bood o bood o bood
ناموجود
12000
درباره افسانه شعبان نژاد
درباره افسانه شعبان نژاد
مي‌گويند اول ارديبهشت ماهِ سال چهل و دو در شهداد وقتي كه بلبل‌هاي خرمايي شاد از هواي بهاري، ‌لابه‌لاي شاخه‌هاي نخل اين سو و آن‌سو مي‌پريدند و آواز مي‌خواندند، صداي گريه‌هاي نازك و كشدار نوزادي كه هشتمين عضو از خانواده‌ي شعبان‌نژاد بود، به نرمي با صداي بلبل‌ها در هم آميخت. صدايش با نسيم ملايمي كه از كوير مي‌آمد و برگ‌هاي نارنج و پرتقال باغ را نوازش مي‌كرد، همراه شد.
آن نوزاد من بودم. نامم را افسانه گذاشتند و ناخودآگاه روحم را به شعر و قصه و افسانه پيوند زدند. اينگونه بخشي از آسمان آبي مال من شد. آسماني كه در خواب و بيداري به آن سفر كرده‌ام و سفر مي‌كنم.
قسمت هایی از کتاب بود و بود و بود.... (1)

سه تا آدم برفی بود و بود و بود. سه تا آدم برفی بود.اولی گفت: کلاه می خوام.دومی گفت: یک شال مثل ماه می خوام.سومی گفت: این چیزا خنده داره. چند روز دیگه بهاره.مهمون آفتاب می شیم. سه تایی مون آب می شیم..

اولین نفری باشید که نظر خود را درباره "کتاب بود و بود و بود.... (1)" ثبت می‌کند