ميگويند اول ارديبهشت ماهِ سال چهل و دو در شهداد وقتي كه بلبلهاي خرمايي شاد از هواي بهاري، لابهلاي شاخههاي نخل اين سو و آنسو ميپريدند و آواز ميخواندند، صداي گريههاي نازك و كشدار نوزادي كه هشتمين عضو از خانوادهي شعباننژاد بود، به نرمي با صداي بلبلها در هم آميخت. صدايش با نسيم ملايمي كه از كوير ميآمد و برگهاي نارنج و پرتقال باغ را نوازش ميكرد، همراه شد. آن نوزاد من بودم. نامم را افسانه گذاشتند و ناخودآگاه روحم را به شعر و قصه و افسانه پيوند زدند. اينگونه بخشي از آسمان آبي مال من شد. آسماني كه در خواب و بيداري به آن سفر كردهام و سفر ميكنم.
زمانی در تاریخ بشر، تمامی آثار ادبی به نوعی فانتزی به حساب می آمدند. اما چه زمانی روایت داستان های فانتزی از ترس از ناشناخته ها فاصله گرفت و به عاملی تأثیرگذار برای بهبود زندگی انسان تبدیل شد؟