او در برابر من ایستاده بود و در حالی که هنوز به شکل مشمئز کننده ای سعی داشت خود را مردی موقر و وارسته نشان دهد، نام مرا پرسید. دیوارهای بلند ویلا گویی از دو طرف به من نزدیک و نزدیک تر می شدند. هوایی برای نفس کشیدن باقی نمانده بود...
اگر روحیهی حساسی دارید اصلا پیشنهاد نمیکنم بسیار کتاب دردناک و تلخیه ، بسیار
کتاب تلخ است؛ تلخ پررنگ