این فیلم زندگی مردی به نام طاها ریاحی که تاجر دارو است را روایت میکند که با بروز اتفاقاتی دگرگون شده و سرنوشت عجیبی برای او و دخترش رقم میخورد. او پس از سالها به ایران بازمیگردد و به دنبال دختر گمشده خود میگردد و متوجه میشود که نادر و زیور، خواهرزاده و همسر خواهرزادهاش، نتوانستهاند از دخترش نگهداری کنند و دخترش از خانه به دلیل آزار و اذیت آنها فرار کرده و میان گروههای تکدیگری سر درآورده است. زیور و نادر سعی دارند دختر خودشان که بیتا نام دارد را جای باران، دختر طاها، جا بزنند اما اوضاع آنطور که باید پیش نمیرود و باران به دنبال پدر خود میگردد و این در حالی است که شکیب سردسته تکدیگرها قصد اخاذی و به دست آوردن پول از طریق این خانواده را دارد؛ در این میان کیانوش پسر جوانی که از زمان کودکی با باران در سر چهار راه آشنا شده بود و او را به شکیب معرفی کرده بود عاشق باران شدهاست و در این حال شکیب توسط یکی از پسران تکدی گری کشته میشود و همسر او آفرین به دلیل بچه در شکم داشتن و خونریزی پیش از حد میمیرد و نادر با خانواده به سمت یک بندر میروند تا با دوست نادر دیدار کنند دوست نادر به نادر پیشنهاد میدهد که خودش به مالزی بروند وخانواده به مرز ترکیه بروند ولی نادر گول میخورد و معلوم نمیشود چه اتفاقی برایش میافتد و زیور و بیتا در تونل تصادف میکنند و بیتا به بیمارستان منتقل میشود طاها هم دختر خود را پیدا میکند و زیور هم به گدایی میافتد.
سریال آوای باران