«روزی به نام سده» داستان کشف آتش است. زمستان رسیده و آدمها دنبال جایی برای گرم کردن خودشان میگردند. هر سال هوشنگ شاه نگران است و به مردمانی فکر میکند که سرما جانشان را میبرد. او از فره ایزدی یاری میخواهد و سپیدا به سوی بیشهزاری پرواز میکند و هوشنگ با نیزهاش به دنبالش میرود. در میانهٔ سنگها ماری بیرون میجهد و هوشنگ نیزه میاندازد. نیزهٔ او به سنگی میخورد و جرقه میزند. هوشنگ شگفتزده اینبار نیزه را محکمتر به سنگ میزند و آتش میگیرد. مردان و زنان خوشحال میشوند و رقص و پایکوبی میکنند. با آتش میتوانند از زمستان بگذرند و آن روز را سده نام میگذارند.
کتاب روزی به نام سده