این زن که منتظر تولد نوزاد خویش است، آرزویی دیرینه در دل دارد؛ آرزوی آنکه فرزندش را به معبد ببرد تا در آنجا رشد کرده و بزرگ شود. بعد هم تا پایان عمر خدمتگزار معبد بماند؛ بر همین آرزو و خواسته خویش با خداوند، عهد و پیمان بسته و نذر می کند:
-پروردگارا! نذر می کنم فرزندی را که در شکم دارم، خادم بیت المقدس قرار دهم تا هیچ گاه از آنجا بیرون نیاید.
او که انتظار داشته تا خداوند پسری به او عطا کند، وقتی نوزاد تولد یافته ش را دختر می بیند، او را مریم نام می گذارد و به خداوند عرض می کند:
-خدایا کودکم را مریم می نامم. من، او و فرزندانی را که از نسل او خواهند بود، از شر شیطان در پناه تو قرار می دهم!
هرچند که رسم نیست دختران را برای خدمت در معبد بپذیرند؛ اما خداوند به مادر مریم مژده می دهد: «نذر تو پذیرفته و دخترت را به بهترین شکل، پرورش خواهم داد.»
مادر مریم نوزادش را در دیباچه ای پیچیده و به معبد می آورد. وقتی نزد روحانیون بنی اسرائیل که در معبدند می رود، می گوید:
-این نوزاد را بپذیرید که او نذر بیت المقدس است.
روحانیون یهودی، پدر مریم را به خوبی می شناسد: او عمران نام دارد و از بزرگان بنی اسرائیل است؛ برای همین است که هرکسی بتواند سرپرستی و کفالت مریم را برعهده بگیرد، به افتخاری بزرگ دست یافته است.
چه کسی حاضر است سرپرستی مریم را عهده دار شود؟
همه؛ همه روحانیون یهودی برای سرپرستی از مریم پا جلو می گذارند و اعلام آمادگی می کنند و گفتگوی آنان بالا می گیرد و کم کم، کار به مباحثه و مشاجره کشیده می شود، اما یک نفر از میان آنان امتیازی خاص دارد؛ امتیاز پیامبری خداوند.
او که زکریا نام دارد، به میان مشاجره دیگران قدم گذاشته و می گوید:
-من بیش از همگی شما شایسته سرپرستی این نوزادم.