آن هنگام که پرده ها می افتند
سایه ی تنهایی بر تنت می نشیند
گویی ابعاد تغییر می کنند
وقتی چشمان ما به بیرون از قاب نگاه می کنند
کسی را نمی بیند
وقتی تنت متوجه ی خستگی اش است، کسی را
نداری
پرده جهان ماست
پرده ی خالی
ببند و بدان از دنیا دور خواهی بود
درست همچون کسی که ساعت ها روی آن پرده
وقت گذاشته
وقتی پرده چیزی برای نشان دادن به تو ندارد
دنیا به اندازه ی قلبت تهی است
پنجره هایت را بر پرده ها بزن تا از بین بروند
بگذار تکه های شکسته قلبت را بشکافند
تا بتوانی خون را روی پرده ببینی
و کل عالم آن را ببیند