در آغاز سدهٔ کنونی اسطوره شناسان متخصص میخواستند متقاعد مان کنند که اسطوره به مرحله ویژه ای از تفکر ابتدایی انسان یعنی اندیشۀ انسانی مربوط است. آنان می گفتند که ذهن انسان پیش از آنکه از طریق خرد محسوس شود، جهان را میدانگاه تضاد نمایشوار میان خواستهای گوناگون میپنداشت اسطوره شناسان با یکسونگری اظهار می داشتند که هر جامعه انسانی در مسیر تحول تاریخی اش ناگزیر بود دوره پیش از منطق گرایی را که طی آن اسطوره شیوۀ عادی تفکر به شمار می رفت پشت سر گذارد پس از این مرحله «عصر فلاسفه فرا رسید که عصر دانشمندان»، کاشفان حقایق خردگرا و عینی را به دنبال داشت.
این نگرش که بعدها آموزه ای رایج و رسمی گردید محصول اثبات گرایی و در مرحله ای دورتر محصول عصر روشنگری بود چنین گمان می رفت که برای بررسی اساطیر باید خطاها و نادانیهای انسان را برشمرد کاری که چون ورق زدن مجموعه تصاویر یک عصر سپری شده گاه بازدارنده و گاه اندوهبار می نماید.
تاریخ نگاران اندیشه انسانی نسل گذشته یا دو نسل پیشین با این نمودار فکری دیگر سیر آشتی نداشتند. اسطوره امروز دیگر آن شیوۀ تفکر نیست که برای جوامع ابتدایی مقدر شده بود اگر هر یک از ما این موضوع را با دقت و با جدیت بررسی کنیم ناگزیر به این نتیجه خواهیم رسید که اسطوره با اندیشه روزمره ما بسیار بیگانه است و از این گذشته با تفکر علمی اساسا در تضاد قرار دارد.
هدف اسطوره و علم هر دو تبیین جهان و تفهیم پدیدههای آن است. اسطوره، همانند علم، درصدد است که انسان را به گونه ای مجهز کند که بر کیهان تأثیرگذار باشد و به او اطمینان دهد که مالک مادی و معنوی آن است. اسطوره در این کیهان حادث که بسیار مبهم و رازگونه می نماید معرف عنصر انسانی است. ابرهای آسمان پرتو خورشید توفانهای دریایی و همۀ عوامل فوق انسانی همانند آن به محض آنکه دارای حساسیت مقصود و انگیزه ای شوند که هر فرد روزانه آن را تجربه میکند از هیئت جبروتی و ترسناکشان کاسته می شود.
کتاب انسان و اسطوره