بعـد از کنـار زدن کتـاب و قطـع کـردن حرفـم شـروع بـه دادن اطلاعـات دربـاره چیـن بـه مـن مـی کردنـد. «چیـن کمونیسـت اسـت. مردمـش همـه چیـز مـی خورنـد. حـلال و حـرام سرشـان نمـی شـود. آنجـا همیشـه سـیل یـا زلزلـه اسـت. مـردم فقیرنـد. بـا یـک کاسـه برنـج شــب و روز کار مــی کننــد. بودایــی یــا بــی دیننــد. همــه کونــگ فــو بلدنــد و همــه جــا دعــوای خیابانــی و چایخانــه ای هســت. جکــی چــان و جــت لــی را دیــدی؟ زنهایشــان خیلــی ســربراه و همیشــه در حــال تعظیــم و اطاعــت هســتند و…»