یک نفر از آن وسط، یکی از آن کارت های چاق و چله را با حرص روی میز پرت کرد. سپس صندلی خود را عقب کشید و بلند شد و در حالی که یقه ی کت خودش را گرفته بود مرتب «لا حول و لا قوه» می گفت چند قدمی این طرف آن طرف راه رفت. خیلی ناراحت بود. اگر همین طوری و بی نتیجه، حریف می گذاشت و می رفت، هم بازی ناتمام می ماند و هم با وجود اسکناس های روی میز، بازی از مزه می افتاد. چند بار که دستش را دور دهانش چرخاند رو به «کنان» کرد و گفت:
کتابی است عامه پسند که میتوانست خیلی کوتاهتر نوشته شود ونیار به ۴۲۵ ص تکرار مکررات نبود .اشتباه دربیان مطالب واخرش که کلی مطالب علمی نیم بند رو به خوانندگانش ارائه میدهدونصیحت میکند .ازخواندنش بسیار متاسفم از وقتی که گذاشتم ونصیحتهایش به خواننده که بسیارعصبانیم کرد 😡