کتاب وقتی که پادشاه ببازد

Kral kaybederse
کد کتاب : 80020
مترجم :
شابک : 978-6227552348
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 425
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2015
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب وقتی که پادشاه ببازد اثر گلسرن بودایجی اوغلو

گلسـرن بودایجـی اوغـلـو در سال 1947 در آنکـارا به دنیا آمد. وی در سـال 2005 بزرگ‌ترین اولین و تنها مرکز روان‌پزشکی ترکیه را در آنکارا به نام “MEDALLION” تأسیس کرد. وی در سـال 2011 اولیـن کتاب خـود به نـام «برگـرد به زندگـی» را به چـاپ رسـانـد که داستـان این کتـاب موضـوع سـریـال معــروف «عـروس استـانبـول» شـد. از هــر پنـج رمـان او که در ایران در انتشـارات ایهـام به چـاپ رسیـده و یا در دست انتشار است، سـریال‌هـایی در کشـور تـرکـیـه ساخته شده و یا در حال ساخت و تولید است که با استقبال چشمگیری روبرو بوده‌اند.
ویژگی اصلـی قلم بـودایجـی اوغـلـو این اسـت که در درجـه‌ی اول او یک روان‌شنـاس است و بعد نویسنده. او تلاش دارد تا مسائل روان‌شناسی را در قالب داستان مطرح کند تا خواننده عـلاوه بر لـذت بـردن از روایت، خـود را به جــای شخصیـت‌هـای داستـان که همگـی واقعـی هستنــد بگـذارد و ضعف‌هـای شخصیتـی آن‌هـا را در خـود پیـدا کنــد و ریشـه‌ی بسیــاری از مشکلات خود را بیابد تا با واقعیت‌های رفتاری خود روبه‌رو شده و اشتباهات شخصیت‌های داستان را در زندگی واقعی خود تکرار نکند. قلم نویسنـده، قلمـی روان و داسـتانی‌ست که مخاطب را از ابتـدا تا انتهـا میخکوب روایت می‌کند و در پایان معجونی از اندوه، شادی و تجربه‌ی زندگی را برای او به ارمغان می‌آورد. او در رمـان «وقتی که پادشاه ببازد» داستـان مردی را روایـت می‌کنـد که همیـشه در اوج بوده اما سقوط در یک قدمی اوست. مردی که همیشه در زندگی‌اش پادشاه بوده و حالا...

کتاب وقتی که پادشاه ببازد

گلسرن بودایجی اوغلو
گلسرن بودایجی اوغلو در سال 1947 در آنکارا متولد شد. وی در سال 1966 برنده دانشکده پزشکی دانشگاه آنکارا شد. در دوران دانشجویی به عنوان گوینده و مجری دائمی در رادیو و تلویزیون TRT آنکارا کار می کرد. وی به عنوان پزشک آزاد در آنکارا کار می کند.
قسمت هایی از کتاب وقتی که پادشاه ببازد (لذت متن)
یک نفر از آن وسط، یکی از آن کارت های چاق و چله را با حرص روی میز پرت کرد. سپس صندلی خود را عقب کشید و بلند شد و در حالی که یقه ی کت خودش را گرفته بود مرتب «لا حول و لا قوه» می گفت چند قدمی این طرف آن طرف راه رفت. خیلی ناراحت بود. اگر همین طوری و بی نتیجه، حریف می گذاشت و می رفت، هم بازی ناتمام می ماند و هم با وجود اسکناس های روی میز، بازی از مزه می افتاد. چند بار که دستش را دور دهانش چرخاند رو به «کنان» کرد و گفت: