حکایت مولانا، آواز نی است که بند بند وجودش از هوای نفس خالی است و هر چه هست هوای اوست و سخن گفتن از زندگی مولانا، سخن گفتن از مقام انسانی است که هر چه می گوید و می کند، نفخه معشوق است که در او دمیده.
محمد ناصری، در کتاب «دریا به دریا»، زندگی مولانا را با استفاده از بی پیرایه ترین زبان ممکن، روایت می کند. داستانی که با اتفاقی شگفت از کودکی محمد و افسانه پر کشیدنش از پشت بام به آسمان آغاز می شود و با خاموشی آفتاب و برآمدن غریو فریاد و گریه از خانه کوچک مولانا به هنگام نزع و پرواز حقیقی او به سوی معبود به پایان می رسد.
ماجراهای زندگی مولانا در این اثر از سفرش به همراه پدر به مکه، دیدار با عطار در نیشابور، مرگ پدر تا حضور شمس تبریزی، همه همچون حلقه های یک زنجیر در پی هم آمده اند. نویسنده حضور شمس را چون زلزله ای توصیف کرده که هستی مولانا را زیر و رو کرد در حالی که همه فراز های زندگی او تا پیش از آن حداکثر توفانی بوده که شاخ و برگ هایش را لرزانده است.
بخش قابل توجهی از کتاب نیز به رابطه شمس و مولانا و شرح هنرمندانه دلنگرانی ها، حسادت ها و تنفرهای یاران او از دگرگونی احوالاتش اختصاص دارد ...
کتاب دریا به دریا