یک کلاغ و یک غاز از قدیم با هم دوست هستن . یک روز غاز تصمیم میگیرد پرواز کند چرا که مدتی بود روی تخمهایش خوابیده بود و منتظر به دنیا آمدن جوجههایش بود و احساس خستگی میکرد. به همین خاطر لانه را به کلاغ میسپارد و میرود. کلاغ به او میگوید برو اما زود برگرد. غاز پرواز میکند و میرود. اما برنمیگردد. کلاغ نگران میشود فکر میکند اگر غاز برنگردد و تخمها سرد شوند جوجهها حتما میمیرند. به همین خاطر به مزرعه پنبه میرود کمی پنبه میچیند و به لانه میآورد و روی تخمها میگذارد. اما بعد از مدتی میبیند تخمها دارند سرد میشوند. گریه میکند. اما از غاز خبری نشد که نشد. کلاغ فکری به سرش میزند و تصمیم میگیرد هفت تخم غاز را به جنگل ببرد و به هر کدام از حیوانها بسپارد تا از آنها مراقبت کنند.
داستان «یک جنگل مادر» حکایت پر احساسی است از حیواناتی که در به دنیا آمدن جوجه غازها کمک میکنند و در انتها جوجه غازها به اندازه تمامی جنگل دارای مادر میشوند.