خمیازه میکشد گوشی تلفن و زنگ می زند، ماهی یکبار پستچی با آن ر یش زرد درازش که بیاید قبضی بیاورد، خمیازه ای بکشد آبی بنوشد و در را ببندد و برود بی آنکه بخواهد بداند مردی که هر غروب به گلفروش خیابان می گوید دوستت دارم پشت کدام پاکت نامه پشت کدام تمبر پشت کدام پلاک از یاد رفته است