با نسیمی که هر صبح از پنجرۀ روبه رو به رویم گشوده میشود زنگار مرگ را از تکه تکه های تنم پاک میکنم. باران آرام آرام بر آینۀ پیکرم مینشیند تا نامت را به یاد آورم «دوستت دارم» را به خاطر بسپارم و خطوط چهره ات را در چشمانم مرور کنم.